روزنوشت 9
*تا رایانه روشن بشه (پاس داشت زبان فارسی رو داشته باشید) صدای زهرا(دختر دایی)میومد که به سما میگه خوش به حالتون شما چند تا خواهرید.سما میخنده میگه برا چی ؟میگه آخه همه تو کلاس قرآن خواهر یا برادر دارند.شما هم هشت تا خواهرید.نمیدونم از کی تا حالا ری کردیم.درست به خاطر اخلاق خوب مامان همه خودشونو دخترش میدونن اما تنی هشت تا؟؟
**دیشب مامان میگفت خانوم ...دیدم.ناراحت شده بودند.میگه میذاشتی میومدند بعد میگفتی نه.فکر میکنم خوب از اول معلوم حال بودیم دیگه.حالا چرا زحمت بکشند بیان.
واقعا تو این زمینه دارم بد جور درگیر میشم با خودم.خدایا خودت کمک کن.کامل کننده دینم باشه.
شاید تنها نکته که توصیه میکنم به بچه ها.به نظرم هیچی مهم تر از این نیست که بعد از ازدواج وقتی برگشتی ببینی نه تنها چیزی از دینتو از دست ندادی بلکه دارید ایمان و دینتون را با هم کامل میکنید.
میگفت احتمالا تو مدینه فاضله میتونی!خدایا....
***رفتم جلوی کتابخونه وایستادم ببینم چیا رو نخوندم.دیدم تا حالا اصلا به تفسیر قرآنای مامان دست نزدم.البته بعید هم هست دست بزنم.دلم میخواد برا تفسیر قرآن سر کلاس یه استاد خوب برم.کلاس بیشتر میتونه فاز بده.انشالله به شرط بقا برا سال آینده باید پیگیر باشم یه کلاس خوب پیدا کنم.اما دیدم دو تا کتاب هم نخوندم.یکی کتابی که ص از کربلا برگشته بودم بهم هدیه داد معراج السعادة ملا احمد نراقی(یه کمشو خوندم) ،یکی هم کتاب مواعظ استاد حق شناس.خوبه.
بزرگواری هم کتاب علامه عسگری رو پیشنهاد دادند خدا کنه بتونم پیدا کنم.خیلی دلم میخواد بخونم.
****اوضاع محل کارهم خوبه.البته همچنان بابا اعلام مخالفت میکنه.حس میکنم یه جورایی بهش برمیخوره.خودم بدم نمیاد. با اینکه اصولا با کار کردن نسوان مخالفم اما برای سرکوب کردن نفس هم خوبه .تا حالا هم که تونستم بابا رو قانع کنم.خدابزرگ است.اما واقعا محیط دفتر خوبه.
*****دیروز بعد از مدت ها شیوا ومحیا رو دیدم.دلم تنگ شده بود براشون.زندگی مجردی محیا.یه جورایی.خودش که خیلی راضیه.اما نگران آینده اش میشم.
******زهره میگه با سمیرا صحبت کن سر لجبازی با مصطفی تصمیم نگیره.میگه رای شو بزن پسر رد کنه ومصطفی رو قبول کنه.میگم گفتنیا رو بهش گفتم،بزارید فکر کنه .دلم نمیخواد الان نظراتمو بهش قالب کنم.گفتنیا رو که باید میگفتم غیرمستقیم گفتم.خدا کنه اذیتش نکن و بزارن فکر کنه.سمیرا هم بتونه انتخاب درستی داشته باشه.
*******نمیدونم خدایا قدمامو کند بر میدارم یا هنوز شما آغوشت کامل برام باز نکردی.خدایا دل تنگتم.دلم دعای ابوحمزه ثمالی میخواد .
هذا من فضل ربی